زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

این مهم نیست که کجای زندگی باشیم: آن ‌بالاها باشیم یا آن پایین‌ها، یا به‌عبارت دیگر پول‌دار باشیم یا کم پول؛ مهم این است که چقدر برای همدیگر ارزش قائلیم، چقدر همسر و فرزندانمان برای ما ارزشمند هستند یا ما چقدر برای آنها ارزشمند هستیم.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «یه عالمه ترانه» ثبت شده است

ازت متشکرم دیوونه‌ی من
از اینکه چشم به این دنیا گشودی
از اینکه پا تو زندگی‌م گذاشتی
از اینکه پا به پام همیشه بودی

ازت ممنونم ای تنهای عاشق
که یادم دادی دستات‌و بگیرم
اجازه دادی با تو هم‌نشین شم
تو جون دادی به این احساس پیرم

ازت متشکرم دیوونه‌ی من 
ازت متشکرم دیوونه‌ی من 

کسی جز تو، تو قلبم جا نمیشه
تو پای عشق‌و به قلبم کشیدی
تونستی با بد و خوبم بسازی
تو طعم سختی‌و با من چشیدی

تو یادم دادی با چشمام بخندم
به اون روزای تلخم برنگردم
از این ناراحتم کم با تو بودم
باید زودتر تو رو پیدا می‌کردم

از این ناراحتم کم با تو بودم
شبای بی‌تو من بی‌خواب می‌شم
کسی هم‌اسم تو، هرجا که باشه
مث پروانه‌ها بی‌تاب می‌شم

ازت متشکرم دیوونه‌ی من 
ازت متشکرم دیوونه‌ی من 

ترانه‌سرا: یاحا کاشانی 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۷

اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید 
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم، اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم. 
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم. 

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر خیال‌پردازی می‌کردم، 
زیرا می‌دانم هر دقیقه که چشم برهم می‌گذاریم شصت ثانیه روشنایی از دست می‌دهیم. 

هنگامی‌که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و وقتی آنها می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم. 
هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌کردم و چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی می‌بردم. 

اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من ارزانی می‌داشت، ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، 
در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم، بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار می‌کردم. 

خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرت‌هایم را بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر می‌کردم. 
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی می‌کردم و ترانه‌ای از «سرات» را تا ماه می‌خواندم. 
با اشکانم گل‌های رز را آبیاری می‌کردم، تا درد خوارها و بوسه های سرخ گل‌برگ‌هایشان را حس کنم. 

خدای من، اگر من تنها تکه‌ای از زندگی داشتم… 
هر زن یا مردی را متقاعد می‌کردم که محبوب من است و با عشق و در عشق زندگی می‌کردم. 

به آد‌م‌ها نشان می‌دادم چقدر در اشتباهند که گمان می‌کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی‌توانند عاشق باشند، 
نمی‌دانند وقتی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نباشند! 

به هر کودک بال‌هایی می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را فرا گیرد. 
به سالمندان می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا می‌رسد. 

چه چیز‌ها که از شما‌ آدم‌ها یاد نگرفته‌ام.. 
فهمیدم هر کس می‌خواهد بر فراز قله‌ها زندگی کند، 
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است! 

دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می‌گیرد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. 
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد. 

چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایده‌ای ندارد، 
زیرا وقتی آن‌ها را در چمدان می‌گذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود. 

اثری از جانی ولچ 

منبع / برگردان به فارسی: شاهین سادات‌ناصری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۳

هوای تو داره دنیام‌و می‌گیره 
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم 
نفس‌های من‌و عطر تو پر کرده‌ 
از این احساس، بی‌اندازه خوشحالم 

کنارت راه میرم اوج می‌گیرم 
کنارت عشق، رنگ زندگی میشه 
شروعم کن تموم واژه‌ها اینجان 
شروعم کن تو هر جوری بگی میشه 

سپردم قلبم‌و دست تو می‌دونم 
که یادت بهترین تسکین دردامه 
تو این دنیا همین که عاشقت باشم 
تصور می‌کنم دنیا تو دستامه


ترانه‌سرا: طهمورث پورمحمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۱۶